نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات دخملم

بازم این چند وقت

این چند وقته نیومدم به وبلاگ نازنین جونم سر بزنم و آپش کنم امروز اومدم   خوب اتفاق خاصی نیافتاده این روزا به جز اینکه حیاطمون رو بلاخره درست کردیم و ایشالا بابایی وقت کنه بریم یه حوض خوشجل هم بخریم و چندتا درخت و گل هم تو باغچه بکاریم نازنین خانوم هم خیلی گل و خانومانه کمک مامان و باباش کرده و تمام روزا با گریه هاش آهنگای شادی برای فضای خونمون پخش میکرد دوتا دندون بالاش هم حسابی بزرگ شده و خانوم با اون چهارتا دندونش حسابی گاز میگیره پشت دست منم دندون گرفته و کبود کرده زبونش هم بیرون میاره و نشون میده . ازش میپرسم نازنین زبونت کو اونم تند زبونش رو بیرون میاره   خوب اتفاق خاص دیگه ایی نیافتاده بود &nb...
24 خرداد 1393

این چند روز

خوب چند روزی نازنینم سرما سختی خورد و به همراهش دوتا دندون بالاییش هم بیرون آورد که حسابی کوچول موچول من اذیت شد و اصلا به غذا هم لب نمیزنه به جز ماست و تخم مرغ هیچی دیگه نمیخوره حسابی هم لاغر شده و به جاش حسابی شیطونم شده میره سر وقت کشو ها و تمام وسایلش رو میریزه بیرون همشم با خودش و من حرف میزنه و میگه دد دد بوبو لل   فداش بشم گوگولی مامان نوشته شده در سه شنبه دوم اردیبهشت 1393 ...
24 خرداد 1393

شیطون بلای من

یه شیطون بلا دارم که هیشکی نداره فداش بشم نمیدونید چی شده اینقده شیطون شده که نگو از پله ها بالا میره و خودش عقب عقبکی میاد پایین از رو تخت هم در کمال ناباوری من میاد پایین خودش امروز زد کاسه آکروپال من که خیلی هم دوسش داشتم شکست خودش هم ترسید و جیغ کشیدو گریه کرد دستش هم میگیره به مبل و بقیه وسایل بلند میشه و با کمک وسایل بدون اینکه دستش رو ول کنه راه میره من و بابایش منتظریم دیگه راه بیفته تو عید مامانیا رفتن مسافرت قم و برای نازنین من یه کلاه و روسری سنتی آوردن با یه بلوز آستین کوتاه و یه سارافن و یه اتوبوس که باطری میخوره اما نازنین از این اتوبوسه بد جور میترسه و ازش فرار میکنه چند روز پیش هم مرضیه رفته بود مشه...
24 خرداد 1393

روز اول عید

سال تحویل رفتیم امامزاده سید هاشم و سر قبراموات آخه همه به خاطر فوت شوهر خاله و پدر خاله فاطمه اونجا بودن ما هم رفتیم اونجا دیروزش هم عموها اومده بودن عمو علی و مجید با زن عمو ها زنعمو معصومه اونقدر بغلت کردو این ور اون ورت کشوند نازنین جون منم که هیچی نمیگه بغل همه میره همش هم میخنده روز اولی هم رفتیم خونه خاله ماه خانم مرضیه کنار سفره هفت سین از نازنین عکس گرفت بعدش هم رفتیم خونه مامان گلی همه اونجا بودن به جز عمو قاسم اینا به امید سالی خوب برای تو عزیزم   ...
24 خرداد 1393

نازنین شیطون شده

نازنینکم عزیزکم راه افتاده چهار دست و پا میره به همه جا هم سر میزنه شیطونکم میره بالای پله ها و بعدشم اون بالا وایمیسه و جیغ میزنه تا من برم بیارمش پایین عزیز دلمه دیگه چیکارش کنم دلم نمیاد اونجا ولش کنم چند وقت پیش تر سطل ماست رو ریخته بعدشم با چه ذوقی دست میزنه توش فدای گوگولی بشم منم خیلی ذوقیدم خخخخخخخخخخخخخخ یه روز دیگه هم در اسپری چند منظوره رو باز کرده و همه ش رو ریخته در تمام این کاراشم من کلی ذوق میکنمممممممممممممممم چند شب پیشتر هم نصف شبی باباش بیدارم کرده میگه فاطمه بیدار شو میگم چیکار داری گفت پاشو ببین دخترت چی میگه میدونید چیکار کرده: بیدار شده رفته زده تو صورت بابایش تا بیدار بشه بعد گفت...
24 خرداد 1393

نوشته بابای نازنین زهرا

سلام امروز من بابای نازنین زهرا براش مطلب مینوسیم دخمل خوشگل بابا درست توی ۷ ماهگی شروع کرده به سینه خیز رفتن قربونش برم بابای دیگه نمیشه کنترولش کرد تا چشم ازش بر میداری  برای خودش رفته گل بابا چند روزیه به به میگه که مادرش میگه بچشمون بابا میگه قربونش برممممم نوشته شده در شنبه نوزدهم بهمن 1392
24 خرداد 1393

این چند وقت

نازنینم این چند وقته کمی میتونه بشینه و با دستاش هرچی که گیر بیاره رو میگیره از مو و دماغ من تا گل و گلدون در کابینت و .... کلی شیطون شده خانومی همش هم گریه میکنه میخواد بره بیرون واین مسئولیت گردن بابا محمد و مامانی اعظم هستش که همیشه اون رو میبرن بیرون مثل الان که بردنش بیرون و من اومدم بعد از مدتی به وبلاگ دخملیم سر زدم  چند وقتی اعصابم به هم ریخته بود و کوچولو سرت داد زدم من رو ببخش خودم بعدش کلی نشستم گریه کردم که مامان خوبی برات نبودم خیلی عذاب وجدان داشتم اما الان تونستم بیشتر رو خودم مصلت بشم و سرت داد نمیزنم دلم میخواد مامان نمونه ای برات بشم و تو به من افتخار کنی قربونت بره مامانی ...
24 خرداد 1393

نازنینم میگه..................................

نازنین خوگشلکم عزیزکم بعد از یه مریضی سخت تقریبا دوهفته ای حالش بهتره اما وزنش کم شد بچه ام مامانی الهی برات بمیره اما الان بهش خوب غذا میدم تا دوباره مثل قبل تپل مپل بشه ولی اشتهاش کم شده مامانی قربونت بره خوب غذا بخور ایشی هم که خوب میخوری دل من رو شاد کن باشه مادر   امروز نازنین زهرا خانومم خیلی جیغ و ویغ میکرد یه سری حرف های نا مفهومم میزد هی زبونشو میزد به لثه هاش و از خودش صدا در می آورد تا اینکه اخر شبی گفت: دَه دَه  وای خدا باورم نمیشه بچه ام حرف زد یه کلمه مفهوم دار گفت تازه یک بارم نگفت تا وقت خواب چندین بار گفت من که کلی ذوق مرگ شدم بوس بوس بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس ...
24 خرداد 1393

نازنینم سرما خورده

نازنین جونم سرما خورده بمیرم براش بچم شب نمیتونه درست بخوابه همش دماغش میگیره منم به پهلو میخوابونمش تا راحت تر نفس بکشه بچم وای دیشب خدا بچمو بهم بخشید آخه دیشب دماغش گرفته بود منم بی خوابی زد به سرم و مشغول گوشی بودم که یکهو دیدم شیر از دهنش پاشید بیرون اونم سرش بالا بود و روی پشت خوابیده بود منم تند بغلش کردم و سرو تهش کردم یه عالمه شیر بالا اورد نمی تونشت نفس بکشه باباشن از جاش پرید و من تند تند به پشتش میزدم خدا رو شکر نفسش بالا اومد با خودم گفتم خدایا صد هزار مرتبه شکرت اگه خواب رفته بودم بچم بالا میاورد و منم نمی فهمیدم و بعدش... حتی نمیتونم تصورشم بکنم بازم میگم خدایا شکرت صد هزار مرتبه شکرت واقعا به این حرف رسیدم ک...
24 خرداد 1393