نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات دخملم

دختره اسب سوار

پری شب دخملیم با بابا محمدش رفته بود بیرون بابا میگفت سره خیابون مراسمه تعزیه خونی بوده و یه سری اسب سوار بودن دخملیه منم اصرار و گریه که بره پیشه اسب یکی از اسب سوارا هم آشنا بوده و گرفته خانوم کوچولوم رو سواره اسب کرده و چرخونده خانومی رو  ببینید چه دخملیه خجالتیی دارم من خخخخخخخخخخخ حالا از اون روز تا الان سواره هرچی گیر بیاره میشه و حالت اسب سواری خودشو تکون میده مثلا امروز سواره قطیه دستمال مرطوبش شده خخخ  به اسب هم میگه  اب  ...
13 مهر 1393

این پسته دخملیمه

ررررر ذذذربرزبببقبییصصصضضضصضض فزشششسسسسسسسسیسیییقثثثصصششنشکااتاتادلیبسسسسشسشسزهنخهخعهه  تئد تئد ئد  ا تئد تئ عتئ  ذذذرررررذصضضضضسسسیززذاااالغاتئداعغاغا ئوخ6معغ مذ6خمرذ6 خلر5نورذ5نفغ فغ .فذ عهم.فغ هم.فا هم.غ هم.عغغتد هم هو8م ر      رذزیزییسییسططیططططز  رررررر       فق  ث  رر
7 مهر 1393

اومدم

وای بعد از چند ماه بی نتی اومدم مردم از بی نتی دخملم هم بزرگ شدو خیلی مراحلش رو ننوشتم عهه به هر حال الان دخملیم حرف میزنه تا حدودی البته به زبانه خودش و ما هیچی متوجه نمیشیم به جز چندتا حرفه با مفهومش که در آخر مینویسم دیگه دندونم که الان 10 تا داره و همینطور وابسته شیر هستش و غذا مذا هم یوخدی کم میخوره واما کلمه هایه با مفهومه خانوم کوچولیه بنده: بپو: آب دایی ماما : وقتایی که یه چیزی بخواد گفته میشه بابایی: وقتایی که بخواد خودش رو لوس کنه ببعی به همراهه صداش بع بع ِقله ِقله : قوقولی قوقو صدایه شیر : نمیتونم اینجا بزارم خو نونو:این ر...
7 مهر 1393

نازنین زهرا راه میرود

عزیزه مامان الان یک هفته بیشتره که راه افتاده  مامان باباش رو حسابی حرص داد تا بلاخره دو قدم برداشت البته با تلاش بی وقفه مامان بابا و بقیه  الان دیگه به همه جا رسیدگی میکنه کمدا رو حسابی به هم میریزه همه کشو ها رو میریزه بیرون  تازگیا جینگیله مامان حرف هم میزنه البته به زبانه خودشا  ضمنا جو جو میگه تو تو (شتر) میگه و لا لا هم بعضی وقتا برایه خودش میخونه  الهی فدات بشه مامانی دخملم ...
29 مرداد 1393

تولده نازنین زهرا

درسته که خیلی گذشته اما خوب نت نداشتم نتونستم بیام چند وقتیه تولده گل دختره من 5 تیر بود که به دلایلی 8 گرفته شد البته با حضوره مامانی بابا محمد و دایی مهدی و مامان گلی جون و خصوصا مامان و بابایه این گل دختر . خیلی خوش گذشت دخترم هم حسابی بازی کرد البته هنوز چهار دست و پا میرفت  خاله زینب هم با اینکه حضور نداشت اما کادوش رو برایه نازنین خانوم فرستاد عزیزم انشالا همیشه شاد باشی و تولدایه زیادی رو پشته سر بگذاری البته با لبخند اینم چند تا عکس از تولد و کیکه تولده نازنین جونم       ...
29 مرداد 1393

آی دندون و آی دندون

نی نیم بازم دندون در آورده یعنی الان 5 تا دندون داره دوتا پایین سه تا هم بالا عزیزکم خیلی وقته دایی میگه تا عکس داییش رو میبینه صداش میکنه و ذوق میکنه   دوروز هم هستش که میکه باپو یعنی همون آب   خوب حسابی هم شیطون شده و کل خونه رو عرض چند دقیقه به هم میریزه و حسابی کیفور میشه  و منم برای دل خودم دادو بیداد میکنم  چون دخملی که به من محل نمیذاره  بعدم مثل یه مامان شروع میکنم به جمع کردن ریختو پاشای خانوم ...
26 خرداد 1393

نازنین زهرا مریض شده بود

خوب سه هفته پیش تر نازنین زهرا مامان یه شب تب کرد و حسابی تبش بالا رفت که تو خواب میپرید و من تند بردمش دکتر که گفت سریع برو بیمارستان بخوابونش تا خدایی نکرده تشنج نکرده و منم تند رفتم خونه و با بابا رضا وسایل نازنین جونم رو جمع کردم و بردمش بیمارستان بمیرم براش اونجا سوراخ سوراخش کردن تا یه سرم بهش وصل کنن خوب شبش که حسابی مریض بود و تا صبح یه سره ناله میکرد نی نی خوشملم و لپاش قرمز شده بود از تب بالا فرداش هم یه ذره تب داشت اما پس فرداش تبش قطع شد اما دکتر مرخصمون نکرد دخملی منم حسابی حوصلش سر رفته بود اونجا دیگه و اکثرا تو این حالت بود خوب دیگه بعد از سه روز که من و مامانی پیشش بودیم مرخص شد به سلامتی ...
25 خرداد 1393