نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

خاطرات دخملم

دل نوشته مامان برایه نازنین زهرا

هیچی امروز گفتم برایه خوشگلکم بنویسم مامانی فدات بشه عزیزم میدونی خیلی دوست دارم خیلی غیره قابله وصفه عزیزم اندازه نداره همین حد بدون که نفسم به نفست بنده 

 

وقتی دستام و باز میکنم و تو با شوق میای بغلم از ته ته دلم میخندم چون تو هم از اعماقه وجودت الان دوسم داری و بدون همیشه دوستت خواهم داشت حتی اگه به خاطره روز مرگی ها یادم بره بهت بگم تو بدون و به خاطر داشته باش مامانت نمیتونه تکه ایی از وجودش رو دوست نداشته باشه 

 

وقتی با اون چشمایه نازو معصومت تو چشام زل میزنی دلم ضعف میره برایه این همه معصومیتت .هیچ وقت دلم نمیخواد این معصومیت رو از دست بدی هیچ وقته هیچ وقت تو مثله برگه گل پاکی و من با تمامه وجودم از این روحه معصومه تو محافظت میکنم 

 

دخترکه نازه من فرشته کوچولویه من عزیزم وقتی بزرگ شدی و من بهت گفتم این کار یا این شخص برات خطر داره بهم اعتماد کن عزیزم مثله الان که میگم این اوفه و تو به چشمایه من نگاه میکنی تا صداقت رو از تو چشمایه من بخونی و با تمامه وجود به من اعتماد میکنی 

 

 

نفسم دوستت دارم

جیشششششششششششش

سلام گلک مامان بزرگ شده داره مراحل خانوم شدن رو طی میکنه فداش بشم از پوشک گرفتمش و کل زندگیمون رو داره تو تویی میکنه خخخخخخخخ اما اشکالی نداره گلم میدونم دست خودش نیست عزیزم فداش بشم اینقده شیرین زبون شده که نگو عدد میگه مثل دو سه و هفت و هشت و نه و ده ماشین میگه چند وقتیه جمله کامل هم میگه مثلا بابا بیا بشین هروقت هم ازش میپرسم بابا کجاست میگه کار بعدش هم دستش رو میزاره رو دماغش و میگه هیشششش یعنی بابا خوابیده فدات بشم گوگولی مامان ...
16 فروردين 1394

دخملی مامان یکسال و 8 ماهشه

دخملی جونم فداش بشم بزرگ شده خانوم شده حرف میزنه(البته به زبون خودش و یهذره اش هم مفهومه) خانوم گلی من از شیر هم گرفتمش هرچند پروسه طاقت فرسایی بود اما الان که یکماه میگذره خیلی بهتر تونسته با شرایط خودش رو وقف بده کارای بامزه یاد گرفته خیلی هم مهارتش بالاتر رفته وسایلش رو جمع میکنه دستمال برمیداره گردگیری میکنه و وسایل دیگه هم اگه ازش بخوای بهت میده اعضای بدن رو کامل میشناسه ودم به دقیقه انگشتش رو فرو میکنه تو چشم من و میگه چی چیه (این قسمتش دردناکه البته اگه مجبور باشی روزی هزاردفعه این عمل رو روت پیاده کنه ) غذا هم دهنه بقیه میکنه و البته سعی میکنه قاشق رو به دهن خودش هم ببره که ایشالا بعدا بتونه این عمل ...
9 اسفند 1393

دخملی مامان یکسال و 8 ماهشه

دخملی جونم فداش بشم بزرگ شده خانوم شده حرف میزنه(البته به زبون خودش و یهذره اش هم مفهومه) خانوم گلی من از شیر هم گرفتمش هرچند پروسه طاقت فرسایی بود اما الان که یکماه میگذره خیلی بهتر تونسته با شرایط خودش رو وقف بده کارای بامزه یاد گرفته خیلی هم مهارتش بالاتر رفته وسایلش رو جمع میکنه دستمال برمیداره گردگیری میکنه و وسایل دیگه هم اگه ازش بخوای بهت میده اعضای بدن رو کامل میشناسه ودم به دقیقه انگشتش رو فرو میکنه تو چشم من و میگه چی چیه (این قسمتش دردناکه البته اگه مجبور باشی روزی هزاردفعه این عمل رو روت پیاده کنه ) غذا هم دهنه بقیه میکنه و البته سعی میکنه قاشق رو به دهن خودش هم ببره که ایشالا بعدا بتونه این عمل ...
9 اسفند 1393

نازنین جوجو خور

نازنین گلی دیروز که جوجه پختیم نشست کناره سفره و شروع کرد به خوردن فداش بشم شاید جزو معدود دفعاتی باشه که آروم نشست کنار سفره و غذاش رو خورد البته حسابی ریخت و پاش کرد         ...
27 آذر 1393

کلمات جدید

نازنینکم کلماته جدیدی میگه الان یکسالو 5 ماهش هست    بشی: بشین   بیو: برو   صدایه فیل: ووووووو   بخو: بخور   بیا: بیا   آآ عیی: یا علی   توتو: خوب دستشویی دیگه   افو: چایی   قه قه: قند   به به : چیزایه خوش مزه و بد مزه فرقی نداره کلا خوردنی   دید: موتور    قان: ماشین   کارایه جدیدی هم که میکنه:   همه کمدا رو بیرون میریزه (خخخخ)   زیپه لباسش رو خودش باز میکنه و بیرون میاره    کلاش هم همینطور بیرون میاره خودش هم سرش می...
6 آذر 1393

نازنین زهرا مریضه

نازنینه من خوشگلکم بد جور سرما خورده صداش بیرون نمیاد    همه اش هم داره گریه میکنه فداش بشم  خودم هم الان بسیار سرماخورده هستم از بس دخملی تو صورتم سرفه کرد  من برم اصلا حالم خوش نیست ...
3 آذر 1393

عکس نازنین سوار اسب

امروز مراسمه نخل برداری بود و اونجا یه اسب بود که دخملم خودش رو خفه کرد از بس گفت ابس ابس پیتو پیتو(اسب اسب پیتیکو پیتیکو) بابا محمد اومد بردش سواره اسبش کرد و به زور آوردش پایین اینم عکسش سواره اسب   ...
13 آبان 1393