نازنین زهرا مریض شده بود
خوب سه هفته پیش تر نازنین زهرا مامان یه شب تب کرد و حسابی تبش بالا رفت که تو خواب میپرید و من تند بردمش دکتر که گفت سریع برو بیمارستان بخوابونش تا خدایی نکرده تشنج نکرده و منم تند رفتم خونه و با بابا رضا وسایل نازنین جونم رو جمع کردم و بردمش بیمارستان بمیرم براش اونجا سوراخ سوراخش کردن تا یه سرم بهش وصل کنن خوب شبش که حسابی مریض بود و تا صبح یه سره ناله میکرد نی نی خوشملم و لپاش قرمز شده بود از تب بالا فرداش هم یه ذره تب داشت اما پس فرداش تبش قطع شد اما دکتر مرخصمون نکرد دخملی منم حسابی حوصلش سر رفته بود اونجا دیگه و اکثرا تو این حالت بود خوب دیگه بعد از سه روز که من و مامانی پیشش بودیم مرخص شد به سلامتی ...
نویسنده :
فاطمه مامان نازنین زهرا
18:13
بازم این چند وقت
این چند وقته نیومدم به وبلاگ نازنین جونم سر بزنم و آپش کنم امروز اومدم خوب اتفاق خاصی نیافتاده این روزا به جز اینکه حیاطمون رو بلاخره درست کردیم و ایشالا بابایی وقت کنه بریم یه حوض خوشجل هم بخریم و چندتا درخت و گل هم تو باغچه بکاریم نازنین خانوم هم خیلی گل و خانومانه کمک مامان و باباش کرده و تمام روزا با گریه هاش آهنگای شادی برای فضای خونمون پخش میکرد دوتا دندون بالاش هم حسابی بزرگ شده و خانوم با اون چهارتا دندونش حسابی گاز میگیره پشت دست منم دندون گرفته و کبود کرده زبونش هم بیرون میاره و نشون میده . ازش میپرسم نازنین زبونت کو اونم تند زبونش رو بیرون میاره خوب اتفاق خاص دیگه ایی نیافتاده بود &nb...
نویسنده :
فاطمه مامان نازنین زهرا
17:37
این چند روز
خوب چند روزی نازنینم سرما سختی خورد و به همراهش دوتا دندون بالاییش هم بیرون آورد که حسابی کوچول موچول من اذیت شد و اصلا به غذا هم لب نمیزنه به جز ماست و تخم مرغ هیچی دیگه نمیخوره حسابی هم لاغر شده و به جاش حسابی شیطونم شده میره سر وقت کشو ها و تمام وسایلش رو میریزه بیرون همشم با خودش و من حرف میزنه و میگه دد دد بوبو لل فداش بشم گوگولی مامان نوشته شده در سه شنبه دوم اردیبهشت 1393 ...
نویسنده :
فاطمه مامان نازنین زهرا
17:35
شیطون بلای من
یه شیطون بلا دارم که هیشکی نداره فداش بشم نمیدونید چی شده اینقده شیطون شده که نگو از پله ها بالا میره و خودش عقب عقبکی میاد پایین از رو تخت هم در کمال ناباوری من میاد پایین خودش امروز زد کاسه آکروپال من که خیلی هم دوسش داشتم شکست خودش هم ترسید و جیغ کشیدو گریه کرد دستش هم میگیره به مبل و بقیه وسایل بلند میشه و با کمک وسایل بدون اینکه دستش رو ول کنه راه میره من و بابایش منتظریم دیگه راه بیفته تو عید مامانیا رفتن مسافرت قم و برای نازنین من یه کلاه و روسری سنتی آوردن با یه بلوز آستین کوتاه و یه سارافن و یه اتوبوس که باطری میخوره اما نازنین از این اتوبوسه بد جور میترسه و ازش فرار میکنه چند روز پیش هم مرضیه رفته بود مشه...
نویسنده :
فاطمه مامان نازنین زهرا
17:34
روز اول عید
سال تحویل رفتیم امامزاده سید هاشم و سر قبراموات آخه همه به خاطر فوت شوهر خاله و پدر خاله فاطمه اونجا بودن ما هم رفتیم اونجا دیروزش هم عموها اومده بودن عمو علی و مجید با زن عمو ها زنعمو معصومه اونقدر بغلت کردو این ور اون ورت کشوند نازنین جون منم که هیچی نمیگه بغل همه میره همش هم میخنده روز اولی هم رفتیم خونه خاله ماه خانم مرضیه کنار سفره هفت سین از نازنین عکس گرفت بعدش هم رفتیم خونه مامان گلی همه اونجا بودن به جز عمو قاسم اینا به امید سالی خوب برای تو عزیزم ...
نویسنده :
فاطمه مامان نازنین زهرا
17:33
نازنین شیطون شده
نازنینکم عزیزکم راه افتاده چهار دست و پا میره به همه جا هم سر میزنه شیطونکم میره بالای پله ها و بعدشم اون بالا وایمیسه و جیغ میزنه تا من برم بیارمش پایین عزیز دلمه دیگه چیکارش کنم دلم نمیاد اونجا ولش کنم چند وقت پیش تر سطل ماست رو ریخته بعدشم با چه ذوقی دست میزنه توش فدای گوگولی بشم منم خیلی ذوقیدم خخخخخخخخخخخخخخ یه روز دیگه هم در اسپری چند منظوره رو باز کرده و همه ش رو ریخته در تمام این کاراشم من کلی ذوق میکنمممممممممممممممم چند شب پیشتر هم نصف شبی باباش بیدارم کرده میگه فاطمه بیدار شو میگم چیکار داری گفت پاشو ببین دخترت چی میگه میدونید چیکار کرده: بیدار شده رفته زده تو صورت بابایش تا بیدار بشه بعد گفت...
نویسنده :
فاطمه مامان نازنین زهرا
17:32
نازنین دندون دار شد
نازنین زهرای گوگولی مامان 4 روزه که دندوناش بیرون زدن فدای گو گول مامان بشم من تازشم عزیزم دیروز تا الان میگه ماما نوشته شده در جمعه نهم اسفند 1392 ...
نویسنده :
فاطمه مامان نازنین زهرا
17:31
نوشته بابای نازنین زهرا
سلام امروز من بابای نازنین زهرا براش مطلب مینوسیم دخمل خوشگل بابا درست توی ۷ ماهگی شروع کرده به سینه خیز رفتن قربونش برم بابای دیگه نمیشه کنترولش کرد تا چشم ازش بر میداری برای خودش رفته گل بابا چند روزیه به به میگه که مادرش میگه بچشمون بابا میگه قربونش برممممم نوشته شده در شنبه نوزدهم بهمن 1392
نویسنده :
فاطمه مامان نازنین زهرا
17:30