نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات دخملم

بدون عنوان

الان که دارم می نویسم تو تو بغلم نشستی خیلی امروز بلا شدی چند دقیقه دیر کردم واسه شیر دادن به تو چه قشقرقی راه انداختی تا بلاخره با جغجغه و هزار تا چیز دیگه خوابت بردحالا هم که دوست داری من کولت کنم و راه برم وای از دست تو بابایی امروز سر کار رفته تا شب هم نمیاد دلش برات یک ذره میشه امروز تو هی عصبانی میشی یه چیزای نا مفهومی میگی مثل : اگه. اووو . تازه ناخن هم میکشی میدونم داری دعوام میکنی مامانی که این همه دوست داره رو دلت میاد دعوا کنی ...
28 اسفند 1392

یه فرشته

سلام ساعت 12 شب مامانی رو بیدار کردی با دردایی که میگرفت فهمیدم فرشته کوچولوی من تصمیم گرفته به این انتظار پایان بده و بیاد تو آغوش مامان باباش بعد من صبر کردم و شروع کردم به راه رفتن وساعت 3.30 باباییت رو صدا زدم گفتم فرشته کوچولوی ما داره میاد اونم به مامانیت زنگ زد و همگی ساعت4 رفتیم بیمارستان و با دردای شیرینی که من کشیدم تو فرشته ی من پاره تن من ساعت 9.50 اومدی تو پا به این دنیای خاکی گذاشتی و شادی رو همراه خودت آوردی و من یک چیز بیشتر نمیتونم بگم جز اینکه: خدایا هزاران بار شکر ...
9 اسفند 1392