نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات دخملم

این چند وقت

نازنینم این چند وقته کمی میتونه بشینه و با دستاش هرچی که گیر بیاره رو میگیره از مو و دماغ من تا گل و گلدون در کابینت و .... کلی شیطون شده خانومی همش هم گریه میکنه میخواد بره بیرون واین مسئولیت گردن بابا محمد و مامانی اعظم هستش که همیشه اون رو میبرن بیرون مثل الان که بردنش بیرون و من اومدم بعد از مدتی به وبلاگ دخملیم سر زدم  چند وقتی اعصابم به هم ریخته بود و کوچولو سرت داد زدم من رو ببخش خودم بعدش کلی نشستم گریه کردم که مامان خوبی برات نبودم خیلی عذاب وجدان داشتم اما الان تونستم بیشتر رو خودم مصلت بشم و سرت داد نمیزنم دلم میخواد مامان نمونه ای برات بشم و تو به من افتخار کنی قربونت بره مامانی ...
24 خرداد 1393

نازنینم میگه..................................

نازنین خوگشلکم عزیزکم بعد از یه مریضی سخت تقریبا دوهفته ای حالش بهتره اما وزنش کم شد بچه ام مامانی الهی برات بمیره اما الان بهش خوب غذا میدم تا دوباره مثل قبل تپل مپل بشه ولی اشتهاش کم شده مامانی قربونت بره خوب غذا بخور ایشی هم که خوب میخوری دل من رو شاد کن باشه مادر   امروز نازنین زهرا خانومم خیلی جیغ و ویغ میکرد یه سری حرف های نا مفهومم میزد هی زبونشو میزد به لثه هاش و از خودش صدا در می آورد تا اینکه اخر شبی گفت: دَه دَه  وای خدا باورم نمیشه بچه ام حرف زد یه کلمه مفهوم دار گفت تازه یک بارم نگفت تا وقت خواب چندین بار گفت من که کلی ذوق مرگ شدم بوس بوس بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس ...
24 خرداد 1393

نازنینم سرما خورده

نازنین جونم سرما خورده بمیرم براش بچم شب نمیتونه درست بخوابه همش دماغش میگیره منم به پهلو میخوابونمش تا راحت تر نفس بکشه بچم وای دیشب خدا بچمو بهم بخشید آخه دیشب دماغش گرفته بود منم بی خوابی زد به سرم و مشغول گوشی بودم که یکهو دیدم شیر از دهنش پاشید بیرون اونم سرش بالا بود و روی پشت خوابیده بود منم تند بغلش کردم و سرو تهش کردم یه عالمه شیر بالا اورد نمی تونشت نفس بکشه باباشن از جاش پرید و من تند تند به پشتش میزدم خدا رو شکر نفسش بالا اومد با خودم گفتم خدایا صد هزار مرتبه شکرت اگه خواب رفته بودم بچم بالا میاورد و منم نمی فهمیدم و بعدش... حتی نمیتونم تصورشم بکنم بازم میگم خدایا شکرت صد هزار مرتبه شکرت واقعا به این حرف رسیدم ک...
24 خرداد 1393

نازنین زهرا و روز علی اصغر

سلام امروز نازنینم رو همراه مامانی با دختر خاله فاطمه بردیم تکیه عاشقان بقیع چون روز علی اصغر بود دیروز هم رفتیم لباس براش گرفتیم با سربند یا علی اصغر ساعت 8.30 رفتیم چقدر شلوغ بود همه شیر خواره هاشون رو آورده بودن تا بیمه حضرت علی اصغر کنن اونجا چشمم که به نازنین می افتاد گفتم یا امام حسین قربون دلت برم چه طاقتی داده بود خدا بهت شایدم شما با چشم دلت چیزی رو دیدی که تونستی تحمل کنی این داغ رو بمیرم برای دل رباب که با سینه هایی پر از شیر بدون طفلش چیکار کنه با گهواره خالیش چیکار کنه    زره پوشيده از قنداقه، بي شمشير مي آيد شجاعت ارث اين قوم است، مثل شير مي آيد به روي دست بابا آسمان ها را نشان كرده ...
24 خرداد 1393

نازنینم چه جوره

دخملکم تازگیها یاد گرفته خودش بدون کمک بچرخه رو شکم هوراااااااااااا اما بعدش شیطون بلا جیغ میزنه چرا نمیتونه بره جلو و منم باید همش بیام خانوم رو بردارم تا آروم بشه ضمنا تو روروک هم میشینه اما به جای اینکه جلو بره میره عقب چه ذوقی هم میکنه قلبکم قربونش برم الهی چند روزی هم هست که بهش آبگوشت میدم چه شکمویی هم شده خودش دستشو جلو میاره تا قاشق رو بگیره بعدش هم که نمیتونه میزنه میریزه سر سفره هم وقتی بغلمه دهنش همش بازه یا گریه میکنه که غذا میخواد من و بابایی خیلی دوست داریم ...
24 خرداد 1393

نازنین زهرا و روز واکسن

نازنین مامان رفت واکسن 4 ماهگی شو زد بمیرم براش مامانی پاهاشو گرفت منم گوشم رو گرفتم دلم نمی خواست صدای گریه گلمو بشنوم  بعدشم اومدیم خونه مامانی ها تا شب هر 6 ساعت یکبار بهش استومنوفن میدادم بمیرم برای کوچولوم باباش هم نبود زنگ میزد میپرسید نی نی من گریه کرد کاش پیشش بودم عزیز دل مامان قبل از اینکه ببرمت از چشات خجالت میکشیدم که باید ببرمت واکسن بزنی اما خوب چیکار کنم عزیزم من که برات توضیح دادم برای سلامتی خودت این کار رو کردم این واکسن شاید درد داشته باشه اما دردی که بعدا به خاطر نزدن واکسن میکشی بیشتر بود امید وارم همیشه سلامت باشی ضمنا خانومه تو مرکز بهداشت بهمون گفت ماشالله دخترتون چقدر تپل 7 کیلو شده می خواستم بگم تپل ندید...
24 خرداد 1393

نازنین رفت دانشگاه

پنجشنبه ای با مامانی رفتیم دانشگاه تا من کارای مدرکمو انجام بدم تو با مامانی پایین تو حیات نشستید من رفتم بالا اقاهه بهم گفت 2 ساعت طول میکشه منم به خودم گفتم مگه این کوچولو دو ساعت اروم میشینه اومدم پایین به تو سر بزنم دیدم نشستی اروم و داری همه جا رو نگاه میکنی دوباره رفتم دنبال کارام وقتی یه خوردشو انجام دادم اومدم پایین دیدم چندتا دختر دورتو گرفتن و بغلت کردن یکیشون میگفت یه دخمل خشگل مثل تو می خواد اما نمی دونه یه دونه دخمل خشگل تو دنیا بیشتر نیست اونم نازنین زهرای منه قربونت بره مامانی
28 اسفند 1392